عروسک ملوسکم عروسک ملوسکم ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
شروع زندگي من وباباششروع زندگي من وباباش، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره
آشنايي من و باباشآشنايي من و باباش، تا این لحظه: 23 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

عروسک ملوسک

حک عشق

      از این تاتو  خوشت میاد دخترم ؟ موقع زدنش زیاد درد نداشت اما الان که اثر کرم بی حسی رفته هم درد داره و هم میسوزه . اما به نظر من ارزشش رو داشت . انجام هر چیز در جهان برای تو ارزش داره .  لطفا مزاحم نشوید، ما مشغول دوست داشتن هم هستیم....   ...
6 بهمن 1392

در انتظار بهار ....

چقدر حرف زدن درباه عید عالیه وای تصور عید آینده چقدر لذتبخشه ... با تو بودن ... تازه عید معنی عید رو میگیره . اینکه باید در بالا ترین نقطه سفره هفت سین رو بچینیم . تو اونموقع به لطف خدا توی 9 ماه هستی . میخوای دست بندازی تو سمنو و سفره رو غارت کنی . حرکت ماهی ها برات خیلی جالبه . میخوای دست بندازی و قرآن رو از دست بابا بگیری .... میخوای خیلی شیطون باشی .... خیلی ... خیلی ... خیلی ... وای میخوای با تخم مرغ ها چیکار بکنی ؟ هان ؟ میشه با وجود تو خونه تکونی کرد ؟ او... چه لباسای گل منگولی تنت کنم وبریم خونه مامان بزرگ ها و خاله ها ... ای جون دلم .... چقدر عیدی میخوای جمع کنی ... وای زبون باز میکنی و یه چیزایی می گی ...چقدر عید امسال بهمون خوش...
27 دی 1392

بزرگ شدی ...

* بزرگ شدی چون شیر نان 2  میخوری  * بزرگ شدی چون پوشک سایز 4  می بندی  * بزرگ شدی چون وقتی کنترل تلویزیون رو دست من می بینی به طرف تلویزیون نگاه میکنی و میخندی  * بزرگ شدی چون هر کاری بابات یادت میده زود یاد میگیری  * بزرگ شدی چون فهمیدی می تونی با دهنت صداهای مختلف درییاری و عشوه بیای و دل من رو ببری  * بزرگ شدی چون جورابات رو به هر طریقی که بتونی از پات در میاری و میخوری  * بزرگ شدی چون همه افراد خانواده درجه 1 رو می شناسی  * بزرگ شدی چون خودت دیگه میخوابی  * بزرگ شدی چون داری دندون در میاری  * بزرگ شدی چون عاشق غذا هستی ( به زبون خودت میگیم بوفان )  * بزرگ ش...
21 دی 1392

شش ماهگی تو و موهبتی که تو من اعطا کردی

دخترم ، در حالی دارم این سطور رو می نویسم که دارم تو رو نفس میکشم ... تو رو زندگی میکنم .... تو 6 ماهه شدی و من هم 6 ماه هست که به لطف و یمن وجود تو هر روز دارم کامل تر میشم . مادر تر میشم . تو از خودت انرژی ساطع می کنی که سرتاپای وجود من رو از لذتی وصف ناپذیر پر می کنه . 6 ماه پیش وقتی که به دنیا اومدی چقدر بیدار موندن و بیدار شدن برام سخت بود. خوابیدن  و بیدار شدن تو ساعت نداشت . من عادت داشتم راس ساعت یازده و نیم تا صبح یکسره بخوابم. تو به هزار و یک دلیل بیدار می شدی . شیر میخواستی ، باد گلو داشتی ، دل درد داشتی ، جات کثیف بود و یه موقع هایی هم نمیخواستی که بخوابی ... من احساس درماندگی شدیدی میکردم . ساعات کل زندگیم ریخته بود به هم...
11 دی 1392

اولین تولد بابا و اولین یلدا با تو ....

چقدر امسال همه چیز قشنگ تر هست . کنار تو تولد بابا رو جشن گرفتن می دونی یعنی چی ؟ فکر کنم تو براش بهترین هدیه دنیا بودی . امسال خدا هم بهش کادو داده بود . یه دختر شیرین و بابایی . این هم عکس های تولد بابات .  سعی و تلاش مادر بزرگت پشت دوربین برای آروم نگه داشتن تو تا بتونیم ازت یه عکس بگیریم   حمله به کیک بابا...    عکس یادگاری با بابا .... ( البته بابات رو حذف کردم )    سوار روروئک شدی و همه اش دوست داری به اون اردک بدبخت حمله کنی و بخوریش     در حال کشف جغجغه جدیدت هستی .    بعد از حمله ب...
1 دی 1392

دلسای شکمو - مهران ترسو - یاسین پهلوان - یاسمین آرام

یه سری عکس برات می  ذارم . شرحش این هست که تو حمله کردی به مهران . با دو تا دستات کله اش رو گرفتی و سرش رو خوردی . مهران هم  گریه کرد . یه جوری که اشکش در اومد . اما متاسفانه من نتونستم از اون صحنه نادر عکسی بگیرم . چون اومدم که تو رو از مهران جدا کنم . البته فکر نکنی فقط مهران رو خوردی ها .... هر کی دور و برت بود رو داشتی میخوردی . البته بهت بگم .. .من و خاله بهنوش بعد از عکس دسته جمعی لباس مهمونی تو و مهران رو دراوردیم و پیژامه پاتون کردیم .   یه قلیون کم داشتین . این تو و این هم مهران ... از لحظه ترسیدن مهران  از تو تا آروم شدنش  .... اینجا بعد از خوردن کله مهران هست . مهران ترسیده و داره گریه میکنه ...
26 آذر 1392

خاخا

باباشی : آتوسا  بگو "سا" آتوسا : سا  باباشی : بگو "را " آتوسا : را  باباشی : حالا بگو سارا  آتوسا : خاخا  یعنی عاشقشم به خدا .... فکر کن مخفف خاله سارا شده خاخا  . به خاله ات گفتم بهش یاد نده به من بگه خاله سارا . همیشه باید بگه خاخا تا خواهرزاده های بعدی هم یاد بگیرن و من بشم خاخا . خاله در جهان خیلی زیاده . ولی فکرش رو بکن ... تنها خاخای جهان من هستم .  کماکان برای تو مادری می کنه . عین شیر بالای سرت وایمیسه . کسی حق نداره بهت دست بزنه . هر وقت زنگ میزنم باهاش حرف بزنم با اون زبون بی زبونیش حال تو رو می پرسه . به من میگه خاخا ... منم میگم خاخا فدای آچا ( آتوسا به خودش میگه آچا) . از محبتش ه...
15 آذر 1392