عروسک ملوسکم عروسک ملوسکم ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره
شروع زندگي من وباباششروع زندگي من وباباش، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
آشنايي من و باباشآشنايي من و باباش، تا این لحظه: 23 سال و 7 ماه سن داره

عروسک ملوسک

زن حاجی

ماشی می گه تو این عکس با این النگوها عین زن حاجی ها شدی . زن حاجی های بازاری .بعد هم گفت شاید هم شبیه حاج خانوم ها ... در هر صورت ماشی هست دیگه... ما حرفاشو به دیده منت قبول داریم . دستات یه سره تو دهنت هست . دخی       ضمنا سرما خوردی . پریشب ساعت 12 شب بردیمت دکتر . بگذریم که تو بیمارستان عرفان نیمساعت منتظر شدیم و دکتر نیومد . بعدش رفتیم بیمارستان پارسیان. آقای دکتر نگات کرد و گفت سرماخوردگی داری . چشمات قرمز شده بود. آبریزش بینی و سرفه و عطسه هم روش بود . بهت آموکسی کلاو و دیفن هیدرامین و قطره بینی داد. بعد گفت گلوت درد می کنه . وقتی اینو گفت انگار یه نفر دست انداخته و قلب منو از سینه آورده بیرون . نفسم بالا نم...
24 آبان 1392

اعداد

عزیز دلبندم  دیروز سه ماهه شدی . الان به نظرم 3 چه عدد قشنگی میاد . بزرگ شدی . خانم شدی . الان با وجود تو اعداد معنی گرفتن . چون من ثانیه ها و دقیقه ها و ساعت ها و روزها رو برای بزرگ شدنت می شمرم .  وقتی خوابی نفس ها تو می شمارم .اینکه در روز چند بار شیر میخوری . چند بار میخوابی و چند بار بیدار میشی ؟ ساعت های همه کارهاتو حفظ هستم . باورم نمیشه انقدر بزرگ شدی گل گلم . سه روزه از خودت صدا در میاری . حرف می زنی با اون صدای لطیفت . وقتی از همه چیز راضی هستی جفت دستاتو مشت می کنی . وقتی که مشتت کم کم باز بشه یعنی یه چیزی اذیتت کرده . وقتی تو بغل من میخوابی من نباید حرف بزنم . وقتی شیر میخوری باید روی زمین باشی اگه کسی بخواد تو بغل ...
12 مهر 1392

روزی دوباره در آینده.....

    بگذار زمانه از حسادت بترکد انگشتان من چه به انگشتان "تو" می آیند....     دخترم ... یه روزی دوباره این عکس رو می ذاریم . روزی که دستهای تو پر از شور و شوق جوانی و دستهای من پر از چین و چروک پیری میشه . ...
10 مهر 1392

ددر

٣١ شهریور سه تایی رفتیم پارک مختاری . خیلی عالی بود . یه پارک با یه طراحی سنتی و کلاسیک عالی . باغی که مال مستوفی الممالک بوده و من حسابی ازش لذت بردم. تو هم دختر خوبی بودی . کالسکه ات رو بابات می روند . کلی خوش گذروندیم. لالا هم کردی . داشتم فکر می کردم که تو هم در آینده مثل من از تاریخ و همه چیزهای تاریخی لذت می بری یا نه ؟ این هم عکس سرکار خانم .   امروز با جناب آقای رادین خان رفتیم تو محوطه ماشی و کلی گشتیم . بعدش خاله مریم جون اومد خونه ماشی و کلی خوش گذشت . این رادین مشکوک می زنه . همه اش با مامانای دختر دار می گرده . بعد از اینکه تو مسابقه عکاسی نفر دوم شده کلی اعتماد به نفسش رفته بالا و اول رفت سراغ آیسان . دیروزهم رفته ...
6 مهر 1392

در اومد از حموم گل ...

در اومد از حموم گل زده رنگین کمون پل دوباره توی خونه  پیچیده عطر سنبل   عکس های یه روز قبل از واکسنت که از حموم اومدی ... گریه میکنی واسه شیر         این هم یه عکس دیگه از روز واکسنت .       نفسمی ... تا باشم ... تا باشی ... ...
14 شهريور 1392

واکسن دو ماهگی با دو روز تاخیر

میگویند برای کسی بمیر که برایت تب کند من برای تو می میرم اما ... خدا نکند که تو تب کنی..........!   ( یه لبخند از سر رضایت بعد از واکسنت . بردمت کلینیک بدون درد و به لطف استامینافونی که زن عموت از آمریکا برات فرستاده امروز به خیر گذشت . توی مطب اصلا یه قطره اشک هم نریختی . آخه سوزناش خارجی بود و مخصوص واکسن بدون درد . من بیرون منتظر بودم تا صدای گریه ات رو بشنوم . صدات نیومد و من اومدم تو . دیدم داری به بابات و خاله ات می خندی با دو تا واکسنی که زدی . دست آقای دکتر درد نکنه . اومدیم خونه و خوابیدی . بعدش بیدار شدی و شروع کردی به ورجه وورجه کردن و خندیدن.حتی اون پاهای کپلت رو انقدر تکون دادی تا خسته شدی و خوابیدی . بدون کو...
13 شهريور 1392