زن حاجی
ماشی می گه تو این عکس با این النگوها عین زن حاجی ها شدی . زن حاجی های بازاری .بعد هم گفت شاید هم شبیه حاج خانوم ها ... در هر صورت ماشی هست دیگه... ما حرفاشو به دیده منت قبول داریم . دستات یه سره تو دهنت هست . دخی
ضمنا سرما خوردی . پریشب ساعت 12 شب بردیمت دکتر . بگذریم که تو بیمارستان عرفان نیمساعت منتظر شدیم و دکتر نیومد . بعدش رفتیم بیمارستان پارسیان. آقای دکتر نگات کرد و گفت سرماخوردگی داری . چشمات قرمز شده بود. آبریزش بینی و سرفه و عطسه هم روش بود . بهت آموکسی کلاو و دیفن هیدرامین و قطره بینی داد. بعد گفت گلوت درد می کنه . وقتی اینو گفت انگار یه نفر دست انداخته و قلب منو از سینه آورده بیرون . نفسم بالا نمیومد . گفت لثه هات خیلی سفت و محکم هست و دندونات کار داره .... نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت ؟ خوشحال از اینکه لثه های سفتی داری و ناراحت از اینکه شب ها از خارش لثه جیغ می کشی ؟
در هر صورت بلبلم.... امروز خیلی بهتری . خدا رو هزاران هزار مرتبه شکر . خیلی دختر خوبی شدی . با بابات خیلی حرف می زنی . دیگه رنگ ها رو می شناسی . با کریرت هم کم کم داری مشکلاتت رو حل میکنی . نگاهت خیلی هوشیار شده . دمرت می کنم غلت نمیزنی . به جاش با پاهات خود رو میکشونی جلو . دلم غش و ضعف میره به خدا. آب دهنت همه اش می ریزه بیرون و یه ذره چونه ات رو سوزونده . آخه دندونات باعث شدن آب دهنت یه ذره اسیدی بشه . انگشتاتو چهارتایی می کنی تو دهنت . اگه یادم بره بلوزت رو بکنم تو شلوارت ، میاریش بالا و میکنی تو دهنت . عاشق حرف زدن هستی . صبح ها بلند می شی به سقف نگاه میکنی و شدیدا دست و پا می زنی . خوشحالی . من مطمئنم داری با فرشته ها حرف می زنی . دوستای قدیمی ات . بغلت می کنم و تو خونه راهت می برم . با تعجب به در و دیوار نگاه میکنی. اما صدای نفس هات کنارگوشم هست . صدای زندگی .... موهای سرت دیگه نمیریزه . به جاش داره در میادو مثل موهای من خیلی تیره هست. اما امید زندگی من ... چشمات داره روشن میشه . یه جورایی عسلی - طوسی ... من عاشق چشم رنگی هستم . میدونی که ؟
دیگه چی بگم برات ؟ آهان ... یادم اومد .... ناخن هات کماکان زود بلند میشه و من نمیدونم چرا ؟ خیلی گرفتنشون سخت هست . تو اصلا نمیذاری ... حتی توی خواب ...
کار دیگه ات این هست که هر جا بابات بره سرت رو باهاش می چرخونی . نگاهت رو ازش بر نمیداری . یه نگاهی که فقط مخصوص بابات هست .بابات هم دیوونه وار دوست داره . باور کن ... من اصلا فکرش رو نمیکردم که دیگه بابایی مثل باباشی پیدا بشه که اینجور عاشق دختراش باشه . اما بابای تو رو دست باباشی داره بلند میشه . دخترم همیشه و همیشه دوستش داشته باش.
و بلاخره مثل همیشه ختم کلام اینکه : دوست دارم حاج خانوم
من نمی گویم فردا روز دیگری است
فقط می گویم
"تو روز دیگری هستی "
همانی که باید به خاطرش زنده بمانم ....