پنج ماهگی تو و لذتی که من از زندگی بردم ...
بستنی وانیلی من !
امروز به لطف خدای بزرگ 5 ماهت تموم شد و وارد ماه 6 شدی. نمیتونم برات بگم که چقدر تو این 5 ماه از حضورت و وجودت لذت بردم . من هم با تو رشد کردم و بالنده شدم. من هم یه مامان 5 ماهه شدم . کنار تو بودن خوب هست . نمیدونی چقدر خوب هست . عزیزم هیچ کلمه ای نمیتونه احساس من رو نسبت به بودن تو بیان کنه . اصلا کنار تو زندگی زیبا شد . من تازه می فهمم زندگی کردن یعنی چی . انقدر دوست دارم که میترسم ... میترسم قلبم تاب و توان این همه عشق رو نداشته باشه و یه هو از کار بیفته
7 آذر برای اولین بار غلت زدی . البته داشتم پشت گوشت رو لوسیون می زدم بدت اومد و غلتیدی . به طور کامل . حتی دستت هم زیرت نموند . اما همون یه بار بود .... 10 آذر برای اولین بار شیشکی بستی . مرده بودم از خنده . وقتی هاپوتی پیتا ماستا پیتا برات می خونم دهنت رو با من باز و بسته میکنی انگار که میخوای حرف بزنی . خیلی شیرین شدی . شیرین تر از هر شیرینی . آخه من چی بگم که وصف حال این روزهای تو باشه ؟ نمک ریختنات .... هوشیار شدنت ... دست و پا زدنت برای سرلاک .... وقتی بابات میخواد قاشق بعدی رو بهت بده با یه صدای بلند بهش هشدار می دی . بابا میگه هیولایی مگه تو ؟ ای جان دل ... تو ملکه این خونه هستی . هر طور دلت میخواد رفتار کن . دخترک 5 ماهه من ...
به امید خدا ...پیش به سوی عدد 6
من برای رسیدن به آرامش
تنها به تکرار اسم تو
بسنده می کنم...